سردار کوچک سپاهم یا حسین 45(مصباح کوچولو)

ساخت وبلاگ

بازدید : 9 مرتبه

مجری ها در حالی که صحنه تاریک است و نوری در صحنه نمی باشد وارد صحنه می شوند.
مجری اول: چقدر همه جا تاریکه. ای وای یه چیزی رفت زیر پام الان می خورم زمین.
مجری دوم : مراقب باش. 
الان یه چیزی روشن می کنم تا اطرافمون رو بهتر ببینیم.
هر دو مجری فانوس های تزیینی در دست دارند که یکی کوچکتر و دیگری بزرگ تر است.
وقتی فانوس روشن می شود لامپ های داخل سالن هم روشن می شوند.
بعد مجری ها با روشن شدن سالن متوجه حضور بچه ها می شوند
مجری اول: سلام بچه ها،شما ها کی اومدید اینجا،و حال و احوال پرسی می کنه" و در ادامه می گوید:"عزاداری هاتون قبول باشه".
مجری دوم: دستش رو به نشونه ی هیس روی بینیش می ذاره و می گه یه صدایی میاد خاله جون شما هم می شنوی.


مجری اول:گوشش رو تیز می کنه (دستش رو پشت گوشش می ذاره) آره بذار ببینم؟؟
صدا از این فانوسه داره شعر می خونه
مجری دوم:ماجرا داره جالب می شه بچه ها
خب حالا چی می گه؟
مجری اول: بیا شما هم گوش کن.(فانوس رو نزدیک گوششون می گیرند.)
هر دو مجری با هم می خونن

 

دویدم و دویدم

به کربلا رسیدم

کنار چشمه ی آب

یه مشک خالی دیدم.

مشک و دادم به زمین

زمین به من لاله داد

لاله به رنگ خونه

تو گوش من می خوانه

حسین حسین غریبه

حسین حسین شهیده

​​​​​​

بعد مجری اول رو به فانوس می کنه و می گه: چه شعر قشنگی خوندی شما کی هستی؟؟اسمم داری؟اسمت چیه؟
مجری دوم:می گه اسمم مصباح هست.
مجری اول: مصباح؟ مصباح یعنی چی؟
مجری دوم رو به فانوس بزرگتر که توی دست مجری اوله: شما کی هستی؟
مجری اول: می گه من مامان مصباح هستم
مجری دوم:مامان مصباح ؟مصباح یعنی چی؟
مجری اول:می گه یعنی چراغی که همه جا رو روشن می کنه.
مجری دوم:آهان راستی مصباح اسم تو من رو به یاد یه حدیث از پیامبرمان انداخت
خاله جون شما حدیث رو می گی؟
مجری اول:بله پیامبر ما ( ص) فرمودند: «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه»،« امام حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات اند.»؛
 مامان مصباح می پرسه؟ این امام حسین علیه السلام کی هستن؟
مجری دوم:بچه ها دوست دارین واستون یه قصه بگم؟
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.یه شهری بود که قشنگ نبود شهر تاریکی ها بود شهر بدی ها بود. مردم اون شهر نور و روشنایی رو دوست نداشتن، به خاطر همین امام حسین (علیه السلام) رو که مثل خورشید بود و می درخشید رو دوست نداشتن. بچه های امام حسین (علیه السلام) وکه مثل ستاره برق می زدند اون ها رو دوست نداشتن. چون وقتی نور بود بدی های اون ها بیشتر نشون داده می شد.
اون ها می خواستند همه جا زشت و تاریک و بد باشه، به خاطره همین پادشاه شهر تاریکی ها دستور داد تا جلوی امام (علیه السلام)  رو بگیرن که امام حسین(علیه السلام)  و بچه ها و یارانشون نتونن وارد شهر تاریکی ها بشن. 
مجری اول :خاله جون حالا موافقی برای اینکه  به بچه ها مصباح بگیم  امام حسین(علیه السلام) کیه با بچه ها بازی کنیم؟ 
مجری دوم :بله چه جورم؟ 

بازی اول:

بچه ها به صورت دایره وار دستانشان را به هم می دهند و در حالی که شعر زیر را به  همراه مربیان زمزمه می کنند در هر قسمت نیز یک حرکت را متناسب با شعر انجام می دادند برای مثال: به من لاله داد: دستهایشان را مثل گل لاله بالای سر خودشان می بردند و یا مشک هایی طراحی شده بود که به هنگام گفتن مشک رو دادم به زمین    مشک ها رو خم می شدند و به زمین می دادند و...


و اما شعر بازی:
دویدم و دویدم    به کربلا رسیدم   کنار چشمه ی آب     یه مشک خالی دیدم
مشک رو دادم به زمین    زمین به من لاله داد   لاله به رنگ خونه   تو گوش  من می خونه
حسین حسین غریبه  حسین حسین شهیده

مجری اول: خب مصباح کوچولو حالا فهمیدی امام حسین (علیه السلام ) کی بودن؟

مجری دوم : مصباح می گه بلههههه 

فقط می شه یهان خورده بیشتر از ایشون واسم بگین؟؟

احساس می کنم خیییییلیییییی دوستشون دارم.

مجری اول :بله چرا نمی شه فقط خوب به بازی بعدی دقت کن. 

مجری دوم : مصباح می گه چشم.

بازی دوم: 

قرار بود حداقل چهار مورد از پیام های عاشورا در ذهن بچه ها،برای همیشه به یادگار بماندپس همه با هم شعر کودکانه ی زیر رو حفظ کردیم:

حسین عزیز دل ها  وقتی رسید به کربلا

گفت که اگه بمیرم  ظلم نمیپذیرم

آمده ام به کربلا  زنده کنم دین خدا

بدی ها رو جدا کنم  خوبی ها رو صدا کنم

صلح و صفا به پا کنم

سپس،برای ملکه شدن این پیام ها از 4 لیوان یک شکل با رنگ گل های متفاوت استفاده کردیم،وقتی لیوان نارنجی با گل زرد را به بچه ها نشان می دادیم همه با هم باید می گفتند:نپذیرفتن ظلم،لیوان با گل قرمز: زنده کردن دین اسلام،گل صورتی: صدا کردن خوبی ها(امر به معروف) گل نارنجی: جدا کردن بدی ها(نهی از منکر)،بدین ترتیب این چهار پیام عاشورا در ذهن بچه ها حکاکی شد.

بازی سوم:

مجری اول :من یه صدای جیک جیک می شنوم.

مجری دوم : خاله جون یه گنجشک اینجا نشسته، ببینید.

مجری اول: «این گنجشک کوچولو،من رو یاد شعر« گنجشکک اشی مشی مشی روی هر بومی نشین» می اندازه،خوب گوش کنید تا براتون بخوانمش:
 

گنجشکک اشی مشی

روی هر بومی نشین

هر بومی ،آب نداره!

هر بومی ،نون نداره!

سر و سامون نداره!

گنجشکک اشی مشی

می تونی پر بکشی 

تا بریم هیئت ما
اون جا بیای

آبت می دن

نونت می دن

همون جا،سا مونت می دن 

آب بخوای،ساقی دارن

نون بخوای،نذری دارن

جا به خوای،جا بِت میدن(کلمه ی بِهِت در شعر بِت خوانده بشه)

من گفتم هیئت ما؟؟(حالت پرسشی و با

تعجب خوانده شود.)

هیئت ما نه،آقا؟!

یه آقای با صفا

امام و مولای ما 

(با لحنی باید خوانده شود که صرفا حالت یاد آوری برای بچه ها داشته باشه،چون بچه ها ،قصه ی عاشورا رو از بزرگتر هاشون ،توی این روز ها حتما شنیدن.)

جنگید با آدم بدا

شهید شد تو کربلا

زنده کرد دین خدا

باز می گی، کدوم آقا؟

خُب بپرس از بچه ها

بچه ها، کدوم آقا؟

آقامون امام حسین علیه السلام (2)

بریم هیئت امام حسین علیه السلام

بشناسیم یارِ امام حسین علیه السلام

بشیم یارِ امام حسین علیه السلام

(این قسمت رو بچه ها به همراه مربی یا پدر و مادر شون تکرار می کنند.)

مجری اول: خب بچه ها جونم حالا که امام حسین(علیه السلام ) رو خوب شناختین دوست دارین یار امام حسین باشین؟

مجری دوم: خاله جون همه بچه ها می گن بله.

مجری اول: پس بریم بازی

و اما بازی چهارم:

که عملاَ دو با مانع بود و قرار بود یار های عمو عباس از تمامی موانع بگذرند و خودشان را به چشمه برسانند و بعد از پر کردن مشک به داخل خیمه بروند.

تشویقی که بچه ها دوستان خودشان را می کردند و فضا را هیجان انگیز تر وبه یادماندتی می کرد این بیت بود:

 یار عمو عباس باش    زرنگ و پر تلاش باش    عمو عباس پیروزه      قهرمانه هر روزه

ایده و اجرا:

مرثا نورانی

ساجده طالبی

با تشکر از سرکار خانوم یزدیان بانی محترم


image

موضوع : گروه سفینه(جشن ها ومراسمات ویژه گروه), ماه محرم و صفر , حدیث برای کودکان, تربیت دینی, شعر و قصه, بازی و کاردستی, مناسبت های مذهبی سفینه...
ما را در سایت سفینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5safineha بازدید : 219 تاريخ : دوشنبه 17 مهر 1396 ساعت: 3:42